کد مطلب:152269 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

طفل در کنار ضریح حضرت ابوالفضل جان داد و فریاد اعتراض مادر بلند شد
مرحوم شیخ محمد طه كه یكی از علمای بزرگ متأخرین بوده اند، این قضیه را نقل فرموده اند:

در سفری به قصد زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از نجف اشرف بیرون آمدم و با جمعی از علما و طلاب دینی به جهت احترام امام حسین علیه السلام، پیاده به جانب كربلا رهسپار شدیم.

فقط چیزی كه باعث تعجب و شگفتی ما شده بود، این بود كه آن زن در بین تعارفات، به ما «خادم العباس» خطاب می كرد و همه ی ما از این عنوان شگفت زده بودیم كه چرا این زن به یك عده از علما، «خادم العباس» خطاب می نماید؟


وقتی كه صاحب خانه یعنی شوهر آن زن به خانه آمد، خیلی گرم به ما خوش آمد گفت و از پذیرایی اهل خانه نسبت به ما سئوال كرد؟ بسیار اظهار سپاسگزاری و امتنان نمودند و فقط درباره ی این نكته سئوال كردیم كه چرا خانواده ی شما ما را با عنوان خادم العباس صدا می زند، در حالیكه ما از خدام حضرت عباس علیه السلام نیستیم!

صاحب خانه گفت: آقایان همسر بنده نهایت احترام را بری شما قائل شده اند! زیرا او یك داستان عجیبی راجع به حضرت ابوالفضل علیه السلام دارد و بنابر همین اصل، برای هر كس كه بخواهد عنوان مهمی قائل شود، او را خادم العباس خطاب می كند.

سپس او به شرح قضیه پرداخت و گفت: فرزند این جانب به مرض صعب العلاجی مبتلا گشته بود و همه ی دكترها از معالجه او عاجز ماندند. ما دسته جمعی به كربلا مشرف شدیم و فرزندم را كه یكتا پسر و مورد علاقه ی ما بود، به ضریح مطهر حضرت اباالفضل علیه السلام بستیم و برای او ناله و گریه و دعای بیسار نمودیم. ولی نتیجه نگرفتیم و به فاصله ی كمی فرزندم از دنیا رفت و جان تسلیم كرد!

در این وقت، عیال من - مادر همان طفل - در حرم مطهر كاری كرد كه تمام زوار بی اختیار به حالش گریان شدند، به گونه ای كه صدای ضجه از میان جمعیت برخاست. همسرم فقط فریاد می زد: ای ابوالفضل، تو باب الحوائج بودی! من فرزندم را در پناه تو قرار دادم و برای شفای طفلم در خانه ی تو آمدم! عجب شفایش دادی! به جای شفا، بچه ام را كشتی!

در همین وقت جوانی وارد شد و بر ما سلام كرد و فورا صاحب خانه متوجه ما شد و گفت: آقایان، این جوان همان طفل مریض مذكور است كه مجددا خدا او را زنده گردانده است! و البته بقیه احوال را از خودش سئوال كنید. سپس رو به جوان كرد و گفت: بقیه ی ماجرا را خودت بگو!

جوان گفت: بلی من در كنار ضریح مطهر حضرت عباس علیه السلام قبض روح شدم و


روح من داشت بالا می رفت! ناگهان در آسمان به انواری رسیدم كه كسی گفت: اینها انوار محمد و آل محمد علیهم السلام هستند.

یكی از آنها حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و یكی حضرت علی مرتضی علیه السلام دیگری حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و دیگری حضرت امام حسین مجتبی علیه السلام و پنجمی حضرت سیدالشهداء علیه السلام می باشند. سپس نور دیگری دیدم كه گفتند: این حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام است.

آقا حضرت اباالفضل علیه السلام نزد حضرت امام حسین علیه السلام آمدند و عرض كردند: «آقا! شما ببینید كه این زن - مادر طفل - در حرم چه می كند و مرا چگونه رسوا نموده است؟! من استدعا می كنم كه شما از خدا بخواهید كه این لقب «باب الحوائجی» را از من بردارد. زیرا این زن آبروی مرا برده است!

حضرت امام حسین سكوت نمودند! سپس حضرت ابوالفضل علیه السلام نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند شكایت نمودند. حضرت علی علیه السلام نیز سكوت فرمودند! سپس ایشان نزد حضرت زهراء علیهاالسلام رفتند. خلاصه، همه ی آن انوار فرمودند: ما در برابر مشیت خدا هیچ گونه اقدامی نمی توانیم بكنیم.

بالاخره حضرت اباالفضل علیه السلام نزد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتند و با چشم گریان و التماس كنان تقاضا كردند كه شما از خدا بخواهید لقب «باب الحوائجی» را از من بردارید، زیرا این زن مرا رسوا كرده است.

حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم سكوت فرمودند و سپس همان جواب را دادند. در این وقت كه حضرت اباالفضل علیه السلام گریان و انوار مقدسه علیهم السلام محزون بودند یك مرتبه خطابی به ملك الموت رسید كه روح این طفل را برگردان، به واسطه ی قرب و منزلت قمر بنی هاشم علیه السلام در درگاه ما!


در آن حال روح من به بدنم برگشت و احساس كردم كه هیچ گونه كسالتی ندارم. [1] .


[1] كرامات الحسينيه ج 1، ص 225 به نقل از كشكول شمس.